داستان های آموزنده و پند آموز
رازداری
روزی شخصی نزد شیخ ابو سعید آمد و گفت:(ای شیخ نزد تو آمده ام تا به من از اسرار حق
چیزی بیاموزی).شیخ به او گفت:برگرد و فردا بیا تا راز حق را به تو بیاموزم.
او رفت وفردا نزد شیخ آمد.شیخ موشی رادردرون قوطی کوچکی نهاد و در آن را محکم بست . وقتی آن شخص آمد شیخ قوطی را به او دادو گفت:این را ببر ولی
هرگز در آن را باز نکن.مرد نیز آن را با خود برد ولی سرانجام وسوسه شد و در قوطی را باز کرد.
ناگهان موش از آن بیرون جهید و رفت.
مرد با عصبانیت نزد شیخ آمد و گفت:ای شیخ!من از تو سر ّخدا طلبیدم! تو به من موش دادی!؟
شیخ گفت:ای درویشش!ماموشی در حقّه به تو دادیم وتو نتوانستی آن را پنهان کنی.
چگونه سرّ الهی را به تو یاد دهیم که آن را نگه داری؟؟؟؟
اسرار التو حید فی مقامات الشیخ ابو سعید